شاعری که روش نیما را رد کرد
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۶۹۹۸۷
آفتابنیوز :
فریدون تَوَلَّلی زاده ۱۲۹۸ در شیراز بود که ۹ خرداد ۱۳۶۴ در تهران درگذشت و امروز ۳۸ سال از درگذشت این شاعر، فعال سیاسی و باستانشناس میگذرد. او پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد و به نوشتن مقالات سیاسی در نشریات حزب توده و مجموعه سیاسی طنزآمیزی با نام «التفاصیل» پرداخت. توللی پس از کودتای ۲۸ مرداد از فعالیتهای سیاسی دست شست و در کتابخانه دانشگاه پهلوی شیراز به کار مشغول شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ایرج افشار درباره او در مجله آینده مینویسد: «فریدون توللی دو دوره زندگی داشت: یکی دوره جنبش سیاسی که همراه نوآوری در شعر بود و دیگر دوره کنارهگیری از جامعه و بازگشت به سنت شعر فارسی.
در دوره اول چون مردی سیاسی و تندرو بود، جلوهای نمود و پیروان و مقلدان توانا و ناتوان یافت و طبعا به همین علت در شعر روزگار خویش اثری بیچونوچرا گذاشت. بهقول خودش، شعرش«زمانناپذیر» بود نه «زمانپذیر». به سخن دیگر اگر مرد سیاست نشده و به میدان اجتماع درنیفتاده بود حتما شعرش از چنان شهرتی برخورداری نداشت و آنچنان تأثیرگذار نبود.
در دوره دوم که اوضاع سیاسی ایران چهره درهمگرفته یافت و «جریدهروی» و «برکناری» راه سلامت بود، توللی هم پس از رنجهای بیشمار که از کوشش سیاسی برده و سختیهای خردکننده که حکومت بر او وارد ساخته بود به گوشهای خزید و در را به مصلحت بر خود فروبست و در شعر و هنر راهی دیگر برگزید، راهی که پسند خاطر هنرشناسش در خلوت و عزلت بود، اگرچه دیگران را دلپسند نمیافتاد و موجب طعنهها بر او شده بود.
بیگمان توللی در هر دو دوره از ارزشهای هنری والا برخوردار است. هم نوآوری او در شعر پذیرفتنی و پژوهششدنی است و هم بازگشتن او به سنت شعری سزاوار سنجش و نگرش و یافتن راه تأویل در چگونگی آن.»
اما فریدون توللی در مقالهای که درباره خود با عنوان «از فریدون توللی: شعر زمانناپذیر» که در مجله آینده منتشر شده، آورده است: «من از یازدهسالگی، آغاز به سرودن شعر کردم و از همان اوان، طبیعت و زیباییهایی آن را به تجلی در محسوس و نامحسوس، دوست میداشتم. ازآنگذشته، هرجا دیوان شعر یا جنگ منتخبی از چامهپردازی پیشینیان و معاصران مییافتم، شاد و سرمست، به خواندن آن میپرداختم. تا سال ۱۳۱۷ که مقارن با نوزدهسالگیام بود، هرچه به نقشپذیری از این مطالعات سرودم، بر شیوه قدما بود، ولی ازآنپس دلزدگی از تکرار مضامین ذوقی و توصیفی کهنسرایان، و بیزاری از تقلید تشابیه و تعابیر آنان، چنان در من قوت گرفت که ناچار در اندیشه، ابداع طریقی تازه، از شور جوانی مدد گرفتم و زین بر مرکب گستاخی نهادم.
البته در آن هنگام، «افسانه» و قطعات پراکنده دیگری از نیما یوشیج در «منتخب آثار هشترودی» و «مجله موسیقی» انتشار یافته بود که در جای خود تازگیها و زیباییهایی هم داشت. ولی ذوق شیرازیسرشت من، دنبالهروی از آن شیوه نوظهور را نمیپسندید. زیرا نیما یوشیج که سپس نیز با اختلاف سبک سخن، از دوستان هم شدیم، از چشم من به بتشکن جسوری میمانست که چکش به دست، اصنام دیرین بتکدهای کهنسال را بر خاک ریزد و بیآنکه سخنی چند در ناپیدایی خداوند و یکتایی وی بازگوید، پرسندگان آن هیاکل دیرباز را، به دامن بهتی عظیم رها کند. تردید نیست که من در آن هنگام، ویرانگری نیما را که وجه اشتراکی هم با احساس من داشت، کاری پرارج میشمردم، ولی نمونههای شعری او را، ازآنجهت که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده شده بود، شایسته آن نمیدانستم که در برافراشتن کاخ رفیع شعر امروز «طرح تجدید بنا» قرار گیرد.
از این رو، پس از گفتوگوهای دراز و دوستانهای که در تهران میان من و او در پیوست، هر یک سرِ خود گرفتیم و هنگامی که من به سال ۱۳۲۸ دستبهکار طبع مجموعه شعر «رها» شدم، ضمن اثبات لزوم برگشودن راهی تازه در سرودن شعر، روش سخنسرایی نیما را در این زمینه به دلایل استوار رد کردم.
دیباچه «نافه» نیز که دوازدهسال پس از طبع «رها» تدوین شد، در تأیید این عقیده سخنانی دارد که بسیاری از صاحبنظران، انگشت قبول بر آن نهادهاند.
اینکه سخن از «نافه» و «رها» به میان آمد، از آنجا که ممکن است پارهای از ادبدوستان، به جهاتی چند، به مطالعه مقدمههای مشبع این دو کتاب توفیق نیافته و در نتیجه از عقاید و نظریات من، درباره «شعر نو» و شرایط پرداخت آن، ناآگاه مانده باشند، به طور فشرده میگویم که اولاً من بحر و وزن و ایقاع یا به زبان فرانسه «ریتم» را از پایههای اساسی و نازدودنی شعر فارسی میدانم، ولی در شکستن بحور و تلفیق اوزان و بازیکردن با ارکان و زحافات عروضی، چنانچه این کار با رعایت موازین دیرباز، به استادی تمام، انجام شود، اشکالی نمیبینم. تنها به یک شرط، و آن اینکه، عظمت اندیشه و احساس شاعرانه در شعر دلخواه، چنان باشد که سراینده از بیم فداشدن پاسی از آن، دست به شکستن بحور و ضوابط دیرین زند و این کار، نهتنها در قلمرو شعر، بلکه در بسیاری از مظاهر طبیعت جاندار و بیجان نیز، بهضرورت خاص خویش، شدنی و کردنی است.
اگر همان گونه که اناری شاداب و خندان، پوست خود را از درشتی و بسیاری دانه میشکافد، یا الزام به تندرست برکشیدن نوزادی فربه و گرانبار، پزشک باوجدان را، ناچار به انجام روش «سزارین» میکند، اوزان عروضی را، از پرمایگی شعر، بشکنیم، این کار نهتنها از دید من رواست، بلکه ضروری و واجب نیز مینماید.
با اینهمه، دریغانگیز این است که امروزه بیشتر، خامکاران و هنرمندنمایانی، در به جهان آوردن نوباوه فکرت خویش، مادرآسا، تن به «سزارین ادبی» میسپارند که جنین نحیف و بیمار و بیاندام آنان را، از راه طبیعی بهکاربستن موازین و عروض هم میتوان به دامن داوری سخنسنجان نهاد!
آنچه که در پایهریزی شعر نو (نه هر گفته و سروده امروز) بیش از همه گرهگشای کار و مورد عنایت است، شکستن بیجای بحور یا طرد بیسبب قوافی نیست، چه بسیاری از سخنسرایان چیرهدست معاصر، در چارچوب همان سنن دیرین قطعاتی پرداختهاند که از هر جهت، تازه و دلپذیر و ماندنی است. به عقیده من شعر نو، یعنی یک شعر خوب و شایسته امروز، بیش از هر چیز، نیازمند اندیشه و احساس نو است.»
توللی همچنین درباره «هنر برای هنر یا برای اجتماع» نیز گفته است: «در میدانگاه این بحث دیرینه، که تازه سر از دیار فرنگ به رستخیز برکشیده، و خرامان پا به اقلیم مباحث ادبی این مرزوبوم نهاده است، به طور معمول، آنها که نظر ایدئولوژیکی خاصی دارند، بیشتر تک و تاز میکنند و از سر مغلطه چنین میگویند که سرودههای آن دسته از شاعران که همدوش وصف طبیعت و عشق، احساس و ادراک خصوصی خویش را، به قالب سخن میریزند، نهتنها خواندنی نیست، بلکه سوختنی و نابودکردنی است!
در باور این خشکاندیشان مردمفریب، شاعر ارزنده کسی است که بهجای دمزدن از عشق، یا توصیف خزان و بهار، و یا تعریف حالات و عواطف خویش، فر و قریحه خداداد شاعری را، صرفاً بر سر بیان مسائل اجتماعی، و برانگیختن احساس پیشکارجویی طبقه محروم بگذارد، و آنچه میسراید، همه در محور خواست و فرمان کسانی باشد که بیرو سفید برآمدن از هیچ آزمون و مصافی، سنگ دوستی این طبقه را، بر سینه میکوبند و روبهوار، در بیشهزار تهی از شیر، زوزه گرسنگی میکشند!
فرضاً هم که این افراد، در میهندوستی و افکار مرامی خود صادق باشند، باز به گمان من، عقاید ایشان را درباره شعر، نمیتوان دربستانه به تأیید گرفت. چه، گذشته از اینکه قریحه و دفاع هیچ هنرمند اصیلی، از سرآغاز آفرینش هنر، فرمانپذیر و لگامشناس نبوده است، اصولاً، شعر و شاعری را، فروع گوناگونی است که هر سراینده فراخور ذوق و حال و تأثیرپذیری از برون و درون خویش، رشتهای از آن را، به دست گرفته و چهبسا مرغآسا، از شاخی، به شاخسار دیگر این درخت، به نغمهگری برنشسته است.»
منبع: خبرگزاری ایسنامنبع: آفتاب
کلیدواژه: فریدون توللی نیما یوشیج
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۶۹۹۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
داستان پدر پستچی من: زمینی که نخرید و پیکانی که خرید(اطلاع رسانی تبلیغی)
اسم من محسن است و 45 سال دارم. کارمند دولت هستم و در خیابان گلبرگ تهران زندگی می کنم. داستانی که می خواهم برایتان بگویم کاملاً واقعی است.
پدرم پستچی بود و 30 سال، با موتور، نامه و بسته پستی به خانه های مردم رساند. شغلش را خیلی دوست داشت. می گفت درست است که کارم زیر آفتاب سوزان و برف و باران و بوران است اما من، نقطه اتصال مردم به هم هستم.
آن زمان ها که او پستچی بود، نه پیامکی وجود داشت، نه ایمیل و نه شبکه های اجتماعی. بنابراین، پستچی ها، سفیران مردم بودند برای مردم و هر وقت پستچی زنگ خانه ای را به صدا در می آورد، گویا زنگ پایان انتظار برای یک خانواده زده می شد.
پدرم، در ساعات غیر کاری، یا اضافه کار می رفت یا به کارهای متفرقه ای که دو ریال نان حلال داشته باشد می پرداخت تا بتواند شکم خانواده 6 نفری ما را سیر کند و البته به فکر جهیزیه سه خواهرم نیز بود.
او برای این که پس اندازی داشته باشد به هر دری می زد. مثلا یک سال با دو نفر از همکارانش، میوه های سیب یک باغ را در دماوند خریدند و به سردخانه سپردند و عید فروختند و آن طور که می گفت آن سال 18 هزار تومان سود کرده بودند و پدر، از این بابت خیلی خوشحال و مفتخر بود. چند سالی هم با یک خیاطخانه شراکتی کار می کرد و هر از گاهی هم ماشین دست دوم خرید و فروش می کرد.
همین بی وقفه کار کردن بود که او را خسته و پیر کرد و البته اوایل دهه 60 بود که توانست از همکاران خودش پیشی بگیرد و 100 هزار تومانی پس انداز داشته باشد.
من در آن زمان 4 – 3 سال داشتم و طبیعتاً چیز خاصی یادم نمی آید ولی پدرم این گونه تعریف می کرد:
پس اندازم که به 100 هزار تومان رسید، احساس خوبی داشتم. آن موقع 100 هزار تومان پول خوبی بود و من گزینه های زیادی برای نحوه خرج کردنش داشتم و در نهایت از بین همه انتخاب ها رسیدم به دو چیز: یک قطعه زمین 1500 متری در شمال تهران و یک پیکان صفر کیلومتر.
پدرم رفته بود و زمین را دیده بود و به قول خودش احساس کرده بود که می خواهند یک تکه از بیابان بایر را به او قالب کنند. همکارش نیز که ترک موتور پدرم تا آنجا با او رفته بود به پدرم گفته بود: احمد آقا! اینجا موتورت خراب بشه تا بخوای به شهر برسی گرگ ها تو رو می خورن!
خلاصه این که پدر، قید زمین بی آب و علف و به قول خودش بیابان را زده بود و تصمیم گرفته بود بعد عمری موتور سواری و حسرت ماشین داشتن، پیکان صفر کیلومتر سفید بخرد و اولین مسافرت خانوادگی را با زن و بچه به شمال برود. تازه کلی هم پول اضافی برایش می ماند که می توانست دستی به سر و روی خانه بکشد و خرت و پرت های کهنه را نو نوار کند.
خلاصه آن که آن سفر را رفتیم و تنها یادگار سفر، 4 – 3 تا عکس قدیمی است که در همه شان یک پیکان و یک مرد میانسال که با غرور به آن تکیه داده، دیده می شود!
پدر، بعد از آن سفر 20 سال عمر کرد و تا آخر حیاتش همان پیکان را داشت و اواخر عمرش هم چند سالی با آن مسافرکشی کرد و اوایل دهه 80 عمرش را داده به شما.
او هر چند با خرید پیکان، حسرت به دل ماشین نماند ولی همیشه خود را سرزنش می کرد که چرا آن روز، حرف همکارش را باور کرده و آن زمین را نخریده است. می زد پشت دستش و می گفت: آخر آنجا کی را گرگ خورد که من دومی باشم.
هر چند ماه یک بار هم قیمت زمین های آن منطقه را می پرسید و وقتی می دید با پولش می تواند دهها پیکان بخرد، اعصابش خرد می شد و چند روزی، حال همه ما در خانه گرفته بود. مادرم می گفت: مرد! مگر خودآزاری داری که هی می ری قیمت زمین رو می گیری؟ آخه چیش به تو می رسه؟!
نه فقط مادر و من و سه خواهرم که همه فامیل ها و همسایه ها تا 7 کوچه آن طرف تر می دانستند که احمد آقا چه خبط و خطایی کرده و به لطف قیمت گیری های مدام پدرم، همه می دانستند که قیمت ملک در شمال تهران چقدر است و با 1500 متر زمین، می توان چند پیکان – و بعدها پراید و پژو 405 و سمند – خرید.
سال 1393 بود و روزی با الهه ، همسرم درباره تک فرزندمان نیما صحبت می کردیم که با این اوضاع نابسامان اقتصادی، آینده اش چه خواهد بود. نیما آن زمان 11 ساله بود و ما در یک آپارتمان نقلی 45 متری در مجیدیه مستاجر بودیم.
آن روز از هر دری حرف زدیم و حتی درباره این که بی ماشینی در جایی مثل تهران خیلی سخت است صحبت کردیم و من هم نمی دانم برای چندمین بار، ماجرای مرحوم پدر و زمین و پیکان را برای الهه تعریف کردم ( راستش را بخواهید تعریف این ماجرا بخشی از هویت خانوادگی ما شده است!).
خانمم که کامپیوتر خوانده بود و در یک شرکت نرم افزاری کار می کرد، چیزهایی درباره بیت کوین شنیده بود و به من گفت که الان بیت کوین، حکم همان زمین را دارد و بهتر است خودمان را بتکانیم و بیت کوین بخریم.الهه گفت که برای او هم سخت است که هر روز با اتوبوس و مترو سر کار برود و برگردد ولی ترجیح می دهد تصمیمی بگیریم که نیما مجبور نباشد در آینده با حسرت به همسرش بگوید که ای کاش پدر به جای خرید ماشین تصمیم بهتری می گرفت!
راستش من از حرف هایش چیزی سر درنیاوردم ولی چون به او اعتماد داشتم، همه پس اندازمان را جمع کردیم و یک وام دو میلیون تومانی هم گرفتیم و سر جمع شد حول و حوش 4 و نیم میلیون تومان و با راهنمایی خانمم 3 تا بیت کوین خریدیم و فقط گفتیم: الهی به امید تو.
سرتان را درد نیاورم، حدود دو سال پیش، یکی از بستگان آپارتمان تر و تمیز 130 متری اش را در تهرانپارس می فروخت و ما هم بیت کوین هایمان را حدود 6 میلیارد تومان فروختیم و خانه را خریدیم و خیالمان از بابت خانه برای خودمان و حداقلی از آینده برای نیما راحت شد.
راستش را بخواهید، بخشی از پول را هم چند تا ارز دیجیتال دیگر خریدیم که یکی دو تاش کلا پودر شد ولی 5 – 4 تایش را توی سود هستیم و تو این دو سال، چند برابر شده است و امیدمان به خداست که تا وقت ازدواج نیما، رشد خوبی کنند و نیما، با مستاجری شروع نکند. خودش هم با پس انداز مختصری که دارد، هر روز یکی دو ساعتی را پشت کامپیوتر خرید و فروش ارز دیجیتال می کند و به قول خودش “تریدر” شده است!
خدا رفتگان همه را بیامرزد و از جمله پدر مرحوم مرا ؛ اشتباهی که او کرد و بارها و بارها برایمان تعریف کرد، باعث شد که من به عنوان پسرش، خطای او را تکرار نکنم و می دانم روح پدرم لااقل از این بابت راحت است.
امروز، ارز دیجیتال، حکم زمین را در 50 – 40 سال قبل دارد. خیلی ها مانند پدر ساده دل من فکر می کردند که اگر در اطراف شهر زمین بخرند، ممکن است گرگ بخوردشان. الان هم خیلی ها اصلاً نمی دانند ارز دیجیتال چیست و خیلی های دیگر هم مانند بابای خدابیامرز من، می ترسند گرگ ها بخوردشان. آدم ها این جورند دیگر! از چیزی که سر در نمی آورند می ترسند ولی بعدها یک عمر حسرت اش را می خورند.
اگر ارز دیجیتال برای خیلی ها یک پدیده عجیب و غریب است ، خدا را شکر که برای من شده است سقفی بالای سرم و آینده ای برای بچه ام.
چون خودم خیر دیدم، دوست دارم بقیه هم خیرش را ببرند. نترسید و با کمک کسی که کاربلد است وارد دنیای ارز دیجیتال شوید و سود کنید.
کاری نکنید که چند سال دیگر یک عمر حسرتش را بخورید. این فرصت هم مانند فرصت خرید زمین ارزان، به پایان می رسد، از خود و فرزندانتان دریغش نکنید. یک زندگی متعادل حق شما و خانواده و بچه هایتان است.
گروه تخصصی “کِی و چی” @keyochi مبتدیانی را که حتی یک کلمه از ارز دیجیتال نمی دانند “رایگان و آنلاین” آموزش می دهد و آنها را برای باز کردن حساب ارز دیجیتال با همان کیف پول دیجیتال(ولت) و خرید و فروش پشتیبانی می کند.
“کِی و چی” به کسانی که آموزش داده، می گوید “کِی” ، “چی” بخرند و “کِی” بفروشند تا سود کنند.
نکته مهم این است که تمام مراحل راه اندازی کیف پول و خرید و فروش، به طور صد در صد کامل توسط خودتان و با پسورد خودتان انجام می شود و شما حتی یک ریال از سرمایه تان را دست کسی نمی دهید.
برای شرکت در دوره های آموزش رایگان “کِی و چی” وارد این کانال شوید:
@keyochiedu
یا به ادمین آن در این نشانی پیام دهید تا شما را راهنمایی کنند:
@keyochiteams
@keyoch
کانال عصر ایران در تلگرام